جدول جو
جدول جو

معنی هم عیار - جستجوی لغت در جدول جو

هم عیار
(هََ عیا / عَ)
هم وزن. (آنندراج) (از فرهنگ اسکندرنامه) ، هم ارزش:
هر آن جو که با زر بود هم عیار
به نرخ زر آرندش اندر شمار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
هم عیار
هم ارزش
تصویری از هم عیار
تصویر هم عیار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کم عیار
تصویر کم عیار
ویژگی مسکوک زر که عیارش کم باشد، زر قلب، ناسره، برای مثال زآنجا که پرده پوشی عفو کریم توست / بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار (حافظ - ۴۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم کنار
تصویر هم کنار
دو تن که در کنار هم یا در آغوش هم باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم عنان
تصویر هم عنان
دو سوار که پهلو به پهلو حرکت کنند، همدوش، همراه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم عصر
تصویر هم عصر
هم زمان، هم دوره، معاصر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم قطار
تصویر هم قطار
دو یا چند تن که در یک خانه یا اداره به یک شغل و خدمت مشغول باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم جوار
تصویر هم جوار
همسایه، آنکه با دیگری در یک منزل یا در خانۀ کنار خانۀ او زندگی می کند، هم جوار
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مِ عَ)
مار. (از المرصع) ، دنیا. (از المرصع). ام الغول با الف و لام نیز در المرصع آمده
لغت نامه دهخدا
(هََ جِ / جَ)
همسایه و هموطن. (آنندراج). مجاور: ممالک هم جوار، کشورهای همسایه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
قضا و قدر. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَمْ ما)
سلیمی، معشوقۀ جحدربن مالک. از شاعران عرب صدر اسلام و زنی شاعر بوده است. رجوع به ریحانه الادب ج 6 ص 228 و جامعالشواهد شود، داهیه. (المرصع). گویند: وقعوا فی ام فار، در داهیه واقع شدند. (از المرصع). در المرصع با الف و لام یعنی ام الفار نیز آمده
لغت نامه دهخدا
(هََ کِ)
هم آغوش. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ دی)
همسایه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم اندیشه. دو تن که در یک اندیشه اند و یک سودا به سر دارند. هماهنگ. موافق. هم فکر:
یاد ایامی که با هم آشنا بودیم ما
هم خیال و هم صفیر و هم نوا بودیم ما.
صائب
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَیْ یا)
خادم رسول اکرم و بقولی کنیز رقیه دختر آن حضرت بوده است. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 263 شود
لغت نامه دهخدا
(هََ قِ / قُ)
حریف. (یادداشت مؤلف). دو تن که با هم قمار کنند
لغت نامه دهخدا
(هََ قِ / قَ)
هم ردیف. خواجه تاش. هم کار. (یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ عِ)
دو سوار که با یک سرعت و به یک راه روند، همراه و برابر و هم سیر. (برهان) :
شادی و سلامتی و رادی
با تو همه ساله هم عنان باد.
مسعودسعد.
ز چرخ ار همرکاب افتدش ننگ است
ز باد ار همعنان گرددش عار است.
مسعودسعد.
گهی به کوه شدی هم حدیث من پروین
گهی به دشت شدی هم عنان من صرصر.
مسعودسعد.
عنایت ازلی هم عنان عقلم باد
که از عنا برهاند به حشر از حشرم.
سنائی.
هر کجا باشد جهان لشکر کشد بر خصم ملک
نصرت و تأیید باشد هم عنان و هم رکاب.
سوزنی.
ز آستان تو سر بر فلک توان افراخت
نه این فلک، فلکی همعنان علیین.
سوزنی.
پویم پی کاروان وسواس
غم بدرقه هم عنان ببینم.
خاقانی.
شه سکندر قدر و اندر موکبش
خضر و موسی هم عنان بینی به هم.
خاقانی.
کام بختش چون دعای مادران
در اجابت هم عنان ملک باد.
خاقانی.
زمین زیر عنانش گاو ریش است
اگرچه هم عنان گاومیش است.
نظامی.
تا نگردد جان ما از عیب دور
کی شود با عاشقانت هم عنان ؟
عطار.
بحر تلخ و بحر شیرین هم عنان
در میانشان برزخ لایبغیان.
مولوی.
دست ملوک لازم فتراک دولتت
چون پای در رکاب نهی بخت هم عنان.
سعدی.
هزار چاره بکردم که هم عنان تو گردم
تو پهلوان تر از آنی که در کمند من افتی.
سعدی.
اگرچه در طلبت هم عنان باد شمالم
به گرد سرو خرامان قامتت نرسیدم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عِ)
کسی که متصدی احوال قوم باشد و آن را سرپرستی و به امور لازم آن قیام نماید.
لغت نامه دهخدا
دو یا چندتن که بیک کار و شغل اشتغال دارند هم شغل هم پیشه، حریف رقیب: حدیث مدعیان و خیال همکاران همان حکایت زر دوز و بوریا بافست. (حافظ)، حریف کشتی: آری آری هوس کشتی همکار خوش است چارتکبیربرین عالم غدار خوش است. (گل کشتی) یا همکاران. (زردشتی) ایزدان یاور امشاسپندان مثلاایزد ماه ایزد گوش وایزد دارمهمکاران امشاسپند بهمن اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم عنان
تصویر هم عنان
همراه و برابر هم سیر، دو سوار که با یک سرعت و بیک راه روند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قطار
تصویر هم قطار
همکوس، همکار، همسپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم کنار
تصویر هم کنار
دو تن که یکدیگر را درآغوش گیرند در کنار گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم جوار
تصویر هم جوار
نزدیک، همسایه
فرهنگ لغت هوشیار
یکدیگر: مومنان آیینه همدیگرند این خبر می از پیمبر (صلی الله علیه وآله) آورند. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم دیوار
تصویر هم دیوار
دارای دیواری مشترک، همسایه هم جوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم عیاری
تصویر کم عیاری
اندک بودن عیار مسکوک قلب بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم عیار
تصویر کم عیار
نبهره مسکوکی که عیارش از حد معمول اندکتر باشد پول مغشوش قلب: (ز آنجا که پرده پوشی عفو کریم تست بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار)، (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم عصر
تصویر هم عصر
دو یا چند کس که در یک زمان عهد زندگی کنند، معاصر، همزمان، همدوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم جوار
تصویر هم جوار
((~. جَ))
همسایه
فرهنگ فارسی معین
هم پیشه، هم شغل، همکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هم دوش، همراه، هم قدم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مجاور، هم جوار، همسایه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مجاور، نزدیک، هم دیوار، همسایه، هم مرز
فرهنگ واژه مترادف متضاد